انقلاب سوم - بصیرت

درست صد و بیست و پنج سال پیش مستشارالدوله(1)، یکی از اشراف زادگان فرنگ زده ایرانی، در پاریس رساله ای نوشت با عنوان « یک کلمه » که از نقل حتی بعضی از جملات آن می توان واقعیتی راکشف کرد که بعد از یک صد و بیست و پنج سال و وقوع انقلابی دینی در ایران و بر پایی نظامی بی سابقه با عنوان جمهوری اسلامی، که اسلامیت آن اصالتاً در اصل ولایت فقیه معنا پیدا می کند، هنوز هم غرب باوران و فرنگ زدگان این مرز و بوم آن را در نیافته اند. بگذارید نخست جملاتی را از آقای مستشارالدوله نقل کنم و بعد باقی قضایا را. او می نویسد:

چندی اوقات را به تحقیق اصول قوانین فرانسه صرف کردم و دیدم آن کودها(2) در نزد اهالی فرانسه کتاب شرعی محسوب می شود... (3)

 

بگذارید صراحتاً بگویم که بنده، به تحقیق، ایمان دارم که غرب باوران این مرز و بوم نه تنها هنوز هم قدمی فراتر از آقای مستشارالدوله برنداشته اند، بلکه بعد از یک صد و بیست و پنج سال، واقعیتِ این تقابلی را که مشارٌالیه بین « اصول قوانین فرانسه » و « کتاب شرع » تشخیص داده بود نیز نفهمیده اند و هنوز مثل پطر کبیر(4) تصور می کنند با تراشیدن اجباری ریش های مسلمانان می توان « دروازه تمدن بزرگ غرب » را بر جامعه گشود.

چه باید کرد؟ به راستی ما فرزندان انقلاب اسلامی و طلیعه داران تمدن دینی فردای جهان با این جماعت پطرهای نه چندان کبیر که اصلاً مبانی تفکر ولایی ما را نمی فهمند و همه چیز را مثل کامپیوتر های لاشعور فقط همان طور می شنوند که برایشان برنامه ریزی شده است، چه کنیم؟ می گوییم « درد دین »، می گویند « دموکراسی »؛ می گوییم « ولایت »، می گویند « واپس گرایی»؛ می گوییم « فقاهت »، می گویند « مدیران و کارشناسان و فراغت آفرینان »... و می گوییم:

آخر آقایان محترم! این ما هستیم که زیر عَلَم آن سیّد بزرگ روح الله موسوی قیام کرده ایم، که عمامه ای سیاه داشت و عبا و قبا و لبّاده می پوشید و جز در یک مدت کوتاه، هنگام تبعید در ترکیه، لباس پیامبر را از تن بیرون نیاورد... و نعلین می پوشید و از هر ده کلمه ای که می گفت، هر ده کلمه اش درباره دین بود و احکام دین و ولایت و فقاهت و تقوا و تزکیه... و حتی برای یک بار هم نشد که دین را به صورتی متجددانه تحلیل و تفسیر کند و هر آنچه را که می خواست به ما بیاموزد با رجوع به امثال و حِکمی بیان می کرد که از احادیث و روایات و تفسیر قرآن و زندگی انبیا و قیام امام حسین (ع) گرفته بود و حتی برای یک بار « آزادی » را جز در تلازم با استقلال و جمهوری اسلامی معنا نکرد و از استقلال همواره معنای عدم تعبد غیر خدا را مراد می کرد که در تفسیر لااله الاالله وجود دارد- و از جمهوری اسلامی نیز حکومتی ولایی را در نظر داشت که قانون اساسی آن نه از قوانین فرانسه که از قرآن و سنت گرفته شده و نهادهای آن، بلا استثنا، چون اقماری که بر گرد شمس ولایت فقیه نظام یافته اند، زمینه را فقط و فقط برای حکومت شرع فراهم می آورند و شرع را نیز درست همان طور معنا می کرد که فقهای سلف کرده بودند و علی الرسم القدیم باز هم حوزه های علمیه را به فقه جواهری دعوت می کرد... و قس علی هذا.

... اما باز هم این جماعت همان حرف های خودشان را بلغور می کنند و می خواهند با همان توضیحات سفیهانه ای که مستشارالدوله ها و آخوندزاده(5) ها و تقی زاده(6) ها درباره تمدن غرب و دستاوردهای آن که دموکراسی است و آزادی مطلق نهادی شده بیان می کردند، ما را متوجه ضرورت لیبرالیسم بگردانند و حتی گاه تا آنجا پیش می روند که بخواهند از آن سید علمدار نیز چهره ای ترسیم کنند که بیش تر به آرزوهای خودشان شبیه است تا واقعیت. به راستی ما با این تقی زاده های جدید که، خدا را شکر، ظاهر و باطنشان یکی است و کراوات بر گردنشان همان معنایی را دارد که باید داشته باشد و تفسیرهایشان درباره کلاه پهلوی و کت و شلوار و پاپیون و پوشِت از زمان رضا قلدر تا به حال تغییری نکرده است چه کنیم؟ کسی به ما بگوید که چگونه حرف هایمان را به این جماعت حالی کنیم.

می گویند پطر کبیر وقتی که در هلند تحصیل می کرد، در جواب به این دغدغه همیشگی خویش که چرا ملت روسیه مثل هلندی ها به ترقی و پیشرفت نرسیده اند، ناگهان در طیّ یک مکاشفه کاملاً علیمانه دریافت که هر چه هست در این نکته مستتر است که مردم هلند هر روز صبح ریش هایشان را با تیغ می تراشند... و بعد چون به روسیه بازگشت نهضتی عظیم علیه ریش به راه انداخت و دستور داد که همه ریشوهای خائن را دستگیر کنند و ریش هایشان را در ملأعام بتراشند تا مملکت پیشرفت کند و همچون هلند به ترقیا ت عالیه دست یابد. و عجیب است که بعد از نزدیک به یک قرن، هنوز که هنوز است، تفسیرهای غرب باوران و فرنگ زدگان این مرز و بوم از حد پطر کبیر فراتر نرفته است و اینان حتی برای یک لحظه به این پرسش دچار نیامده اند که چرا وضع ایران در میان تمام کشورهای این سوی جهان کاملاً استثنایی است و چرا نسخه های پزشکان میسیونر در سراسر کشورهای این سوی جهان برای ملت ها پیچیده اند، ملت ایران را شفا نداده است... و چرا رابطه روشنفکران در این مرز و بوم با مردم، عقیم و منقطع است... و چرا در تمام طول این یک صد سال و یا بیشتر، هر بار که شورش و قیام و انقلابی بر پا شده است، مردم به شیوه ای عمل کرده اند که هرگز نتایج معمول تاریخ معاصر را در پی نداشته است.

و شگفتا! در جواب به این سؤال آخری، یکی از این جماعت که علی القاعده باید جهاندیده تر از سایرین باشد، با غیظ و نفرت و اخم و تَخم به این نتیجه می رسد که « این ملت حافظه تاریخی ندارند »، و جماعتی دیگر که خود را « نسل سوم » می خوانند و حداقل یک نسل از آن دیگری جوان تر هستند، باز هم به نتیجه ای مشابه او دست می یابند که:

این مردم در تمام طول تاریخ این یک صد ساله اشتباه کرده اند و به همین دلیل هیچ یک از این قیام ها و انقلاب هایی که در این مملکت روی داده به این نتیجه مطلوب دست نیافته است. (7)

و جماعتی دیگر از این آقایان و خانم های محترم نتیجه می گیرند که:

انقلاب بیست و دوم بهمن فقط در صورتی به اهداف خویش دست خواهد یافت که واپس گرایی روحانیون مهار شود و ضوابط تمدن مردم گرا (دموکراتیک) برقرار گردد و آزادی مطلق، تضمینی نهادی پیدا کند. (8)

... و این جماعت آخر را باید انصافاً بیش تر شبیه به میرزا ملکم خان(9) دانست، تا پطر کبیر و مستشارالدوله و تقی زاده... یعنی کمی باهوش تر و زیرک تر، که لااقل وقتی می خواهند ما ملت عقب مانده دیندار واپس گرا را به صراط مستقیم اومانیسم هدایت کنند، نه مثل پطر کبیر به فکر تراشیدن اجباری ریش هایمان می افتند و نه مثل کسروی(10)، قرآن و مفاتیح و نهج البلاغه را آتش می زنند و نه مثل رضا شاه سعی می کنند که به تن مردم به زور کلاه پهلوی و لباس اروپایی بپوشانند و تکیه ها و حسینیه ها را تعطیل کنند و چادر از سر زنانمان برگیرند که البته ته دل هایشان برای این دو کار غنج می رود، منتها به روی مبارک خودشان نمی آورند و نه... بلکه می کوشند ما را شیرفهم کنند که « اسلام یعنی آدمیت (اومانیسم) و شرع یعنی قوانین مأخوذ از فرنگی ها »، چرا که دست کم دریافته اند در این کشور که خیلی ها دلشان می خواست کشور گل و بلبل و مینیاتور باشد، هر که با ولایت و عزاداری محرم و حجاب زنان و روحانیون در بیفتد بدون شک بر می افتد. و خوب! حالا که چنین است و این ملت نا آگاه در آستانه قرن بیست و یکم و در عین استفاده از محصولات و مظاهر تمدن جدید، طوری به دین چسبیده است که انگار الان سال هشتم هجرت است، باید اینها را به وسیله معیارها و ارزش های خودشان فریفت، نه با تحلیل هایی که از همان آغاز بر اعتبارات عقلی و منطقی تمدن جدید بنا شده است. ولی با این حال، همان طور که میرزا ملکم خان هم بالأخره بند را آب داد، این جماعت نیز پیش از آنکه بتوانند دام را بگسترانند لو می روند، چرا که اصلاً با مبانی فکری و اعتقادی و سوابق تاریخی این مردم آشنا نیستند و تا دهان باز می کنند باطن خود را بروز می دهند... و نه عجب! که حتی فردی چون هانری کربن(11) نیز، با آن همه پژوهش های مفصل و دامنه دار در فرهنگ شیعه، باز هم آنجا که به اُسّ الاساس معتقدات ما، یعنی ولایت و مهدویت، می رسد در می مانَد و حتی در پیش پای طلبه های جوانی که هنوز سیوطی(12) را هم تمام نکرده اند و برای تبلیغ به روستاها می روند لُنگ می اندازد.

چاره ای نیست! اینجا همان « پل معروف » است که در امثال کهن ما آمده است و آن همه دقیق که حتی یک نفر نیز نمی تواند خود را جا بزند و بگذرد. و اما این جماعت تصور می کنند که رابطه مردم با دین و ولایت و فقاهت مثل ریش است که با یک تیغ « ناستِ » یا یک ریش تراش فیلیپس هم می توان آن را تراشید و از خود نمی پرسند که به راستی چه شد که درست در زمانی که غرب ایران را جزیره ثبات می پنداشت، ملتی که هم عاقبتِ وقایع دوران مشروطیت را دیده بودند و هم واقعه پانزده خرداد را، باز هم در تبعیت از یک روحانی که اصلاً از پاگذاشتن بشر روی سطح کره ماه شگفت زده نشده بود و به شریعت تکنولوژی ایمان نیاورده بود، به خیابان ها ریختند، از هفده شهریورها گذشتند تا انقلاب را به ثمر رساندند و بعد هم، همه با هم به جمهوری اسلامی رأی دادند که حکومتی ناشناخته، تجربه نشده و بدون هیچ سابقه تاریخی در جهان معاصر بود. به راستی چه شد؟ و چرا این واقعه در ایران اتفاق افتاد نه در ترکیه و روسیه و عراق و حجاز و مصر و سوریه و نه حتی در پاکستان؟ چرا این انقلاب نه در اهداف و نه در شیوه عمل رجوع به انقلاب فرانسه نداشت؟ و چرا دستاوردهای سیاسی آن، خلاف همه انقلاب های دیگری که در جهان معاصر روی داده است، نهادهای شناخته شده دموکراتیک و یا حکومت های تجربه شده ای که مبنایی اومانیستی دارند نبود؟ چرا رهبر این انقلاب مردم را به شیوه انبیای کهن راه می بُرد و چرا با آنان از اصولی سخن می گفت که بنیادهایی هزار و چهارصد ساله داشت؟

در مقاله ای که یکی از این جماعت در مجله « آدینه » - شماره 59 ـ نوشته است، تحلیلی بسیار شگفت آور از تاریخ معاصر ایران ارائه شده به قصد مصادره به مطلوب وزیر ارشاد و اغتنام فرصت در گیر و دار مباحثات فرهنگی اخیر در میان جناح های مسلمان و معتقد به نظام اسلامی که می تواند پرده از عمق وجود این جماعت بردارد؛ و البته چیزی خلاف قاعده در اینجا رخ نداده است، که غرب باوران این مرز و بوم، از همان دوران مستشارالدوله تا کنون، آدم هایی سطحی، بدون تحقیق و غافل از فرهنگ، تاریخ و مردم خویش بوده اند. اینها بیش ترین دشمنی را با ناصرالدین شاه می ورزند، اما اگر درست دقت کنی واکنش خودشان در برابر غرب، از این وجه که گفتم، بسیار ابلهانه تر از اوست. و اگر سفره دلشان را برایت بگشایند، می بینی که اما رضا قلدر را از ته دل دوست می دارند و بسیار تأسف می خورند که چرا او نتوانست همپای کمال آتاتورک(13) از عهده وظیفه تاریخی خویش برآید!

نویسنده مقاله مزبور در طول این تحلیل تلاش کرده است که از موضعی ضاهراً طرفدار انقلاب اسلامی و نگران دستاوردهای آن، پیروزی کامل انقلاب را موکول به « برقراری نهادهای دموکراتیک و تأمین آزادی برای همه » بگرداند و برای وصول به این نتیجه، از همان آغاز، بنیان بحث را به گونه ای اختیار کرده که تو گویی غایت انقلاب از همان آغاز چیزی جز « برقراری ضوابط مردم گرا و تأمین آزادی مطلق از طریق نهادهای حکومتی » نبوده و آنچه حصول این نتایج را به تعویق انداخته، تحمیل یک جنگ هشت ساله است که اکنون فیصله یافته... و خوب! حالا:

... اهل تفکر و قلم حق دارند حواله ای را که انقلاب به دست آن ها داده و در سال های جنگ بابت دریافت آن اصراری نکردند اینک وصول کنند...(14)

و لابد ما هم که سخت درگیر جنگ و جانبازی بودیم باید نسبت به این آقایان و خانم های محترم شکر گزار باشیم که بر ما منت نهادند و حواله خود را وصول نکردند(!) و اگر نه، ما به راستی چه می کردیم؟ و راستش اگر ما هم بخواهیم به شیوه همین نویسنده «فضای خالی میان سطور»(15) را بخوانیم، باید بگوییم: این آقایان از ترس خودشان بود که در زمان جنگ، طلب وصول حواله آزادی را نکردند، چرا که امکان داشت وقتی رزم آوران اسلام خود را با دو دشمن رو به رو ببینند، در همان حال، محضاً لله یک آرپی جی جانانه هم به سمت مجله « آدینه » شلیک کنند و ان وقت « خر بیار و باقلا بار کن! »

نویسنده مزبور حکومت ها را به دو نوع « حکومت آسان » و « حکومت مستقر » تقسیم می کند، با این پیام مطلوب که « حکومت آسان حکومتی بی آینده است » و این نتیجه اخلاقی که اگر سردمداران حکومت فعلی می خواهند قدرت را نگاه دارند، باید گوش به نصایح نویسنده مقاله کذایی بسپارند. با صرف نظر از مندرجات مقاله مذکور که درباره آن به حد کفایت سخن خواهیم گفت، ساختار محوری مقاله آن همه بدوی و شعار زده و سطحی است که آدم در می مانَد که واقعاً نگارنده مخاطبان خویش را همین مقدار هالو می پندارند و یا این شیوه را همچون نقابی برای مقاصد دیگر اختیار کرده است. طرح کلی مقاله از لحاظ ساختار چیزی شبیه به ترساندن بچه ها از لولوست که در این تمثیل، بچه ها سردمداران حکومت، یعنی روحانیون و تکنوکرات های مذهبی هستند و « لولو » هم « از دست دادن قدرت » است، و علی الظاهر مقصد نگارنده از این لولوپراکنی (!) آن است که بعضی از مسئولین فرهنگی کشور از ترس لولو به بغل شخص ایشان پناه بیاورند که پناهگاه بسیار مطمئنی است، به همین سادگی! بسیار شگفت آور است که نویسنده مقاله با همین شیوه « بچه گول زنک » می خواهد از آب گل آلوده ای که به زعم او با درگیری های دو جناح مصدر حکومت ایجاد شده ماهی بگیرد علی الخصوص وزیر ارشاد، ایشان را به اصطلاح « شیر کند » و به جان آن طرفی ها که به زعم ایشان طرفدارن حکومت آسان هستند، بیندازد. می نویسد:

در خالی بین سطور نامه وزیر ارشاد نکته ای وجود داشت. گفته می شد: ما استدلال داریم، حق با ماست. از هیچ سخن مخالف با خود نمی هراسیم. واپس گرا نیستیم و در نهایت آزادی را برای همه می خواهیم. این پیام اصلی است. (16)

... و حالا اگر خدا به ما هم قدرت خواندن فضای خالی بین سطور مقالات را عنایت می کرد، لابد ما هم می توانستیم ترفند بسیار پیچیده نگارنده را کشف کنیم و حتی حدس بزنیم که ایشان در مقالات آینده خویش هم چه چیزها خواهند نوشت.

برسیم به اصل مطلب: تحلیل نگارنده مقاله از تاریخ معاصر جهان سوم، به دلیل آنکه پیشاپیش پیام مشخصی بر آن تحمیل شده، صورتی یافته است که خواننده از همان آغاز می تواند پایان کار را حدس بزند. فرض اولیه ایشان در این تحلیل آن است که « همه تحولاتی که در تاریخ معاصر ایران پدید آمده جز انقلاب بهمن 57 به دلیل نا آگاهی مردم به نتیجه مطلوب که نهادی شدن آزادی باشد نرسیده است. » درست به این پاراگراف از مقاله توجه کنید:

در فرصت های دور کمبود آگاهی های عمومی مانع از آن شد که آزادی نهادی و پاگیر شود. امسال درست 100 سال از نخستین باری که این فرصت ایجاد شد می گذرد. در آن زمان میرزا رضا کرمانی، ناصرالدین شاه، آخرین مجسمه استبداد سنتی را به خاک انداخت. فرصتی بود تا ملت به پا خیزند، اما نا آگاهی عمومی چندان بود که اتابک با تکان دادن دست های مرده و یخ کرده شاه مانع پخش اطلاعات شد و مجال یافت تا سر فرصت نظام استبدادی را محکم کند. در مشروطیت، تحول و حرکت طبیعی بود ولی طلب « عدالتخانه و مشروطیت » را پشت در اطاق کنسول انگلیسی، منشی سفارت در دهان حاج محمد تقی بنکدار (سفارتی) و حاج امین الضرب گذاشت، پس محمد علی شاه توانست با کمک قدرت خارجی آن را محو کند. استبداد صغیر را اگر واقع بین باشیم مقاومت ستارخان و باقرخان و آگاهی عمومی پایان ندارد، دست دیگری در کار بود. با این همه فرصت کسب آزادی به وجود آمد اما به دلیل نبود آگاهی در ملت از بین رفت. چنان شد که کودتای سوم اسفند (1299) حرکت افسران ملی و ناسیونالیست جلوه کرد و بعدها به دیکتاتوری انجامید. بعد از سقوط رضا شاه بود که در روند بی خبری و بی اطلاعی ملت از آزادی تغییری رخ داد. در آن زمان یک سالی بود که ایرانیان صاحب رادیو شده بودند و از طریق گیرنده های رادیوئی با خش خش بسیار صدای رادیو آلمان و انگلیس را می شنیدند، به همین جهت آزادی به دست آمده را به هر شکل نگه داشتند و از دل آن صاحب احزاب و نهادهای آزادی شدند و دوازده سال وقت گرفت تا سرانجام ایدن و چرچیل، آیزنهاور را از آن بر حذر داشتند که شیر خفته بیدار شود و این آگاهی به سراسر منطقه سرایت کند... (17)

به راستی چگونه می توان همه تحولاتی را که در یک قرن و نیم از تاریخ ایران روی داده است در تحلیلی اینچنین گنجاند؟ از یک سو، به زعم نویسنده، معیار آگاهی یا نا آگاهی مردم در طول این سال ها میزان آزادی خواهی و درک آنها از آزادی بوده است و از سوی دیگر، نگارنده هدف همه حرکات و تحولات مردمی را در این سال ها کسب آزادی قلمداد می کند، و بعد هم میزان توفیق یا عدم آن را باز در همین جا می جوید: « رسیدن به آزادی و نهادی شدن آن. »

این کدام آزادی است؟ همان آزادی است که در کنار استقلال و جمهوری اسلامی معنا پیدا می کند و یا آن آزادی است که معنایی معادل Liberty دارد؟ این دومی، مقصد و مقصود همه جنبش هایی است که از انقلاب فرانسه الگو گرفته اندو مفهوم آن را بدون رجوع به سابقه تاریخی این کلمه در غرب نمی توان دریافت. مفهوم این آزادی، همان طور که نویسنده مقاله مزبور نیز تلویجاً بیان داشته است، در نفی و انکار همه قیودی که انسان تعریف شده در مکتب اومانیسم را از خود بیگانه می کند. در این معنا هیچ چیز، جز نیازهای انسان که عین ذات اوست، حقیقی نیست و هر قید و بندی که سدّ راه وصول به مطلوب این نیازها شود مستحقّ انکار است، چرا که انسان را از خود بیگانه می کند: سنت، عرف، اخلاق، دین، دولت، و چه بسا تمدن و میثاق اجتماعی، در نزد فروید(18) و فرویدیست ها. و اما در عین حال، از آنجا که انسان ناچار است که به زندگی اجتماعی تن بسپارد و حیات اجتماعی نیز محتاج قانون است، در فلسفه حقوق سیاسی و اجتماعی دنیای معاصر، بهترین قانون قانونی است که کم تر آزادی انسان را محدود کند. در نزد ما حقیقتت مسئله این است که در غرب ذات انسان عین ولنگاری انگاشته شده و تنها چیزی که اجازه دارد این رهایی بلاشرط از همه قیود را محدود کند آن است که همه حق دارند مطلقاً آزاد باشند. و چون این حکم امکان تحقق ندارد، پس انسان ناگزیر است قید حیات اجتماعی و محدودیت های آن را بپذیرد، در عین آنکه جامعه باید به صورتی نظام یابد که فقط در حدّ ضرورت، ولنگاری انسان ها را محدود کند.

و اما آن آزادی که در کنار استقلال و جمهوری اسلامی معنا می گیرد و مردم ایران برایآن فریاد کردند هرگز معادل liberty نیست. این آزادی به طور کامل در نسبت با دین معنا پیدا می کند و مفهوم آن نفی بندگی غیر خداست که در مراتب بعد و در حیثیت فردی به « کمال انقطاع » می رسد که از ما نحن فیه خارج است. نگارنده مقاله اصلی ترین و بزرگ ترین دستاورد انقلاب را آزادی قلمداد می کند و از همان آغاز، مبنا و مدخل بحث خویش را به گونه ای انتخاب کرده است که وانمود شود مردم اصالتاً برای آزادی قیام کرده اند، و آن هم نه آن آزادی که معادل حُرّیت است و در این کلام نهج البلاغه تفسیر شده: لا تَکُن عَبدَ غَیرِکَ و قَد جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً(19)، بلکه آن آزادی که معادل liberty است و بندگی خدا را نیز از خود بیگانگی انسان می داند.

من از مخاطبان خویش می پرسم که به راستی مردم ما برای آزادی قیام کردند یا برای اسلام. هنوز سیزده سال بیشتر از انقلاب اسلامی نگذشته است و امکان تحریف تاریخی آن وجود ندارد؛ آنچه که انقلاب بهمن را ایجاد کرد و به ثمر رساند، گذشته از پیشینه تاریخی آن، این آگاهی و تجربه تاریخی بود که تنها اسلام است که می تواند استقلال و آزادی ما را تأمین کند و مظهریت کامل اسلام را نیز در شخص امام خمینی (س) می دیدند. گو

نظرات شما عزیزان:

انا حقیر
ساعت23:04---11 مهر 1390
سلام علیکم احسنت انشائالله یعافیک
بسیار سنگین بود آن را خلاصه و مفهومی کنید لطفا
ذهنها را به طرف خود بیاورید و اسلام را معیار قرار دهید.
یا حق


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:, توسط شاهد